پارت ۳
فردا صبح پاشدیم صبحانه خوردیم...جین هم دوباره گفت که از طرف شرکت کاری پیش اومده و بعد از صبحانه رفت...خب حالا چیکار کنم؟..دوباره میرم کافه...برای ساعت هشت آماده شدم...سوار دوچرخم شدم و راه افتادم...به خاطر دیشب گه گاهی دلم درد می گرفت...و بلاخره رسیدم...
=سلام ا/ت... سلام یئون...خوبین؟(راستی عکس یئون اسلاید دو)
+سلام جیا ممنون تو خوبی؟
×سلام..مرسی..شما خوبی؟
=بله متشکرم
+یئون میبینم که یخت داره آب میشه
×آره چون احساس میکنم پیش شما خیلی حالم خوبه
=خدارو شکر
+خب حرف بسه بریم سر کار...
=و×بریم
(بین تایم کاری)
™ هدف رویت شد...وارد عمل شیم؟
√....
™چشم قربان....نگران نباشید...
™من میرم بیارمشون...توی ماشین بمونی...
۱چشم
داشتم میزو تمیز میکردم که یک مرد قد بلند اومد تو کافه...ترسیدم و رفتم پیش یئون و ا/ت...
=بچه ها باید فلنگ رو ببندیم..خیلی مشکوکه و مشخصا دردسر ساز
×خیلی ترسناکه
+بنظرم باید در بریم
خیلی آهسته داشتیم فلنگ رو میبستیم که دوتا مرد قد بلند دیگه جلومون ظاهر شد...خواستیم برگردیم که از پشت هم محاصره شدیم...نفهمیدم چی شد که یک چیز سفت خورد پشت گوشم و دیگه چیزی نفهمیدم....
...
=آخخخخ...من کجام
√بلاخره بیدار شدید؟...
+تو کی هستی؟
√من یک طلبکار...یک مافیا...یک دادخواه...
=خب میشه بگی چیش به ما مربوطه؟
رفت سمت ا/ت و دستشو کشید زیر چونش...
√ا/ت خیلی دوست دارم...لطف برادر تو و خودتو جبران کنم...با کشتن تو جلوی چشمان اون
+مگه من برادرم چیکار کردیم؟ها؟(داد عصبی)
√(زد تو گوش ا/ت) خففففههههه شششوووو(عربده)......تو و داداش لعنتیت...(با بغض)خانواده منو از پاشوندید...بابات...اون پدر لعنتیت مادر و پدرم و جلوی چشمام کشت...به منو....خواهر و برادرم رحم کرد....که حتی... از مرگ هم بدتر بود...
™جناب مین...شماره فرد مورد نظر پیدا شد...
√خوبه...پس بریم
جناب مین؟...چقدر آشناست...
=صبر کن آقای مین...
√چیه؟...
=اسم شما چیه؟
√هرچند به تو مربوط نیست ولی اسمم یونگی
=وایسا...
√بگو..کار دارم
=من هم از شما... طلب دارم
√تو؟...(پوزخند).. وقت منو الکی تلف نکن!..
=با هوسوک چیکار کردی؟...اون کجاست؟...(داد عصبی)
√تو اونو از کجا میشناسی..عوضیی(عربده)
=مهم نیست از کجا...باید بدهی تو بدییییی(گریه و عربده)
√هوسوک چه نسبتی با تو داره(داد)
=داداشمه...داداش گم شدمممم(گریه و عربده و جیغ)
√تو؟..حتما اسمتم سیاست(پوزخند)
=آره من جیا هستم...یونگی...بگو با هوسوک چیکار کردیییی؟(گریه و جیغ)
√اگه تو جیا هستی بگو اسم مادرش چیه؟
=اسم مادرمون...جیلی هست(به قاب عکس روی دیوار با سر اشاره کردم)(اسلاید سه)
√ج..جیا...ت.توو واقعا جیا هستی؟(بغض)
=اوهوم...
یونگی اومد دستامونو باز کرد...
ا/ت از کشتنت میگذرم چون دوست خواهرمی... ولی از جون برادرت نمیتونم، ساده بگذرم...
+ولی....
√نمیخوام دیگه چیزی بشنوم...گروه ۱ بادیگارد...تا وقتی جین رو گیر نیاوردیم ا/ت و اون دختره رو نگه دار...
بادیگارد ها تعظیم کردن و یئون و ا/ت رو بردن
یونگی بهم لبخند زد و بغلم کرد...
√تو واقعا جیا هستی؟...(اشک شوق)
=آره... خودمم..(با لحن مهربون)
√من اینهمه سال دنبال انتقام خانوادمون بودم...اما حالا که تو برگشتی انگار...همه چیز مثل گذشتست...
=هوسوک...کجاست؟حالش..خوبه؟...
~آره...حالش خوبه
داشتیم با هم حرف میزدیم، خودمم نمیدونم چرا زانو زدم
=یونگی...ازت... خواهش میکنم...با جین کاری نداشته باش(بغض)
√نمی فهمم...جون اون مرتیکه چه اهمیتی برات داره؟(کمی عصبی)
=اون...اون...عشقمه!!
√چی...؟؟باورم نمیشد روزی به دشمنم عشق بورزی(پوزخند)
...
πهی شما دوتا!!
πحالتون خوبه؟
∆بیاین فرار کنیم...من گیوم هستم...
πمن هم تهیونگ هستم
+ا/ت
×یئون
+شما دوتا باهم نسبتی دارید؟
πخواهر و برادریم...
+فامیلتون؟...
πکیم
+وایسا...وایسااا..تو...پسر عموی ناجونی؟
πچییییی...تو از کجا اینو میدونی؟
+من همسرم
ا/ت ویو
داشتیم باهم حرف میزدیم که دیدم یئون زده زیر گریه
+یئون گریه نکن...قوی باش دختر...نگران نباش کم کم از اینجا فرار میکنیم
×من نمیخوام فرار کنم...
+چیییی؟
×من بلاخره...هق...بعد مدت ها...هق...تونستم...دوباره یونگی رو ببینم
+چییییی؟؟؟
=سلام ا/ت... سلام یئون...خوبین؟(راستی عکس یئون اسلاید دو)
+سلام جیا ممنون تو خوبی؟
×سلام..مرسی..شما خوبی؟
=بله متشکرم
+یئون میبینم که یخت داره آب میشه
×آره چون احساس میکنم پیش شما خیلی حالم خوبه
=خدارو شکر
+خب حرف بسه بریم سر کار...
=و×بریم
(بین تایم کاری)
™ هدف رویت شد...وارد عمل شیم؟
√....
™چشم قربان....نگران نباشید...
™من میرم بیارمشون...توی ماشین بمونی...
۱چشم
داشتم میزو تمیز میکردم که یک مرد قد بلند اومد تو کافه...ترسیدم و رفتم پیش یئون و ا/ت...
=بچه ها باید فلنگ رو ببندیم..خیلی مشکوکه و مشخصا دردسر ساز
×خیلی ترسناکه
+بنظرم باید در بریم
خیلی آهسته داشتیم فلنگ رو میبستیم که دوتا مرد قد بلند دیگه جلومون ظاهر شد...خواستیم برگردیم که از پشت هم محاصره شدیم...نفهمیدم چی شد که یک چیز سفت خورد پشت گوشم و دیگه چیزی نفهمیدم....
...
=آخخخخ...من کجام
√بلاخره بیدار شدید؟...
+تو کی هستی؟
√من یک طلبکار...یک مافیا...یک دادخواه...
=خب میشه بگی چیش به ما مربوطه؟
رفت سمت ا/ت و دستشو کشید زیر چونش...
√ا/ت خیلی دوست دارم...لطف برادر تو و خودتو جبران کنم...با کشتن تو جلوی چشمان اون
+مگه من برادرم چیکار کردیم؟ها؟(داد عصبی)
√(زد تو گوش ا/ت) خففففههههه شششوووو(عربده)......تو و داداش لعنتیت...(با بغض)خانواده منو از پاشوندید...بابات...اون پدر لعنتیت مادر و پدرم و جلوی چشمام کشت...به منو....خواهر و برادرم رحم کرد....که حتی... از مرگ هم بدتر بود...
™جناب مین...شماره فرد مورد نظر پیدا شد...
√خوبه...پس بریم
جناب مین؟...چقدر آشناست...
=صبر کن آقای مین...
√چیه؟...
=اسم شما چیه؟
√هرچند به تو مربوط نیست ولی اسمم یونگی
=وایسا...
√بگو..کار دارم
=من هم از شما... طلب دارم
√تو؟...(پوزخند).. وقت منو الکی تلف نکن!..
=با هوسوک چیکار کردی؟...اون کجاست؟...(داد عصبی)
√تو اونو از کجا میشناسی..عوضیی(عربده)
=مهم نیست از کجا...باید بدهی تو بدییییی(گریه و عربده)
√هوسوک چه نسبتی با تو داره(داد)
=داداشمه...داداش گم شدمممم(گریه و عربده و جیغ)
√تو؟..حتما اسمتم سیاست(پوزخند)
=آره من جیا هستم...یونگی...بگو با هوسوک چیکار کردیییی؟(گریه و جیغ)
√اگه تو جیا هستی بگو اسم مادرش چیه؟
=اسم مادرمون...جیلی هست(به قاب عکس روی دیوار با سر اشاره کردم)(اسلاید سه)
√ج..جیا...ت.توو واقعا جیا هستی؟(بغض)
=اوهوم...
یونگی اومد دستامونو باز کرد...
ا/ت از کشتنت میگذرم چون دوست خواهرمی... ولی از جون برادرت نمیتونم، ساده بگذرم...
+ولی....
√نمیخوام دیگه چیزی بشنوم...گروه ۱ بادیگارد...تا وقتی جین رو گیر نیاوردیم ا/ت و اون دختره رو نگه دار...
بادیگارد ها تعظیم کردن و یئون و ا/ت رو بردن
یونگی بهم لبخند زد و بغلم کرد...
√تو واقعا جیا هستی؟...(اشک شوق)
=آره... خودمم..(با لحن مهربون)
√من اینهمه سال دنبال انتقام خانوادمون بودم...اما حالا که تو برگشتی انگار...همه چیز مثل گذشتست...
=هوسوک...کجاست؟حالش..خوبه؟...
~آره...حالش خوبه
داشتیم با هم حرف میزدیم، خودمم نمیدونم چرا زانو زدم
=یونگی...ازت... خواهش میکنم...با جین کاری نداشته باش(بغض)
√نمی فهمم...جون اون مرتیکه چه اهمیتی برات داره؟(کمی عصبی)
=اون...اون...عشقمه!!
√چی...؟؟باورم نمیشد روزی به دشمنم عشق بورزی(پوزخند)
...
πهی شما دوتا!!
πحالتون خوبه؟
∆بیاین فرار کنیم...من گیوم هستم...
πمن هم تهیونگ هستم
+ا/ت
×یئون
+شما دوتا باهم نسبتی دارید؟
πخواهر و برادریم...
+فامیلتون؟...
πکیم
+وایسا...وایسااا..تو...پسر عموی ناجونی؟
πچییییی...تو از کجا اینو میدونی؟
+من همسرم
ا/ت ویو
داشتیم باهم حرف میزدیم که دیدم یئون زده زیر گریه
+یئون گریه نکن...قوی باش دختر...نگران نباش کم کم از اینجا فرار میکنیم
×من نمیخوام فرار کنم...
+چیییی؟
×من بلاخره...هق...بعد مدت ها...هق...تونستم...دوباره یونگی رو ببینم
+چییییی؟؟؟
- ۱۴.۸k
- ۲۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط